روایت اول : اعزام نیرو
نوجوانی کنار خیابان ایستاده و به پهنای صورت گریه میکند و مدام دست به دامن فرمانده پایگاه بسیج که ، شمارا به خدا مرا هم ثبتنام کنید ! و فرمانده که سخت مشغول تدارک اعزام بسیجیان به جبهه است ، میگوید : عزیزم چند بار بگویم ، نمیشود !
به پسرک نزدیک میشوم ، میگویم اشکالی ندارد انشاء الله اعزام بعدی ... و نوجوان با آهی از سر حسرت میگوید : حالا کو تا نوبت بعد !
گروهگروه بسیجیان بالباسهای خاکی و کولهپشتی به دست و پرچمهای سرخ « یا حسین (ع) » بر دوش ، سوار بر اتوبوس ، آخرین خداحافظی و وداع را انجام میدهند . اتوبوس حرکت میکند و نوای دلانگیز حاج صادق آهنگران از بلند گوی مسجد در حال پخش است :
بانوای کاروان باربندید همرهان
این قافله عزم کرب و بلا دارد
روایت دوم : راهیان اربعین
پیرمردی سیاهپوش کناری ایستاده و با حسرت نگاه میکند ، اشکهای پیرمرد مثل سیل جاری است . آرام و آهسته ، با مشت گروه کردهاش به سینه می کوبد . زائرین اربعین اجتماع کردهاند ، مدیر کاروان در حال بررسی لیستهای کاروان اربعین است .
کنار پیرمرد میایستم و میگویم : پدر جان قبول باشد ! انش رهسپارقديمی...
ما را در سایت رهسپارقديمی دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : byzsdo بازدید : 111 تاريخ : يکشنبه 28 آذر 1395 ساعت: 8:46